غمنامه‌ای برای مراسم نقد و بررسی کتاب

باقر رجبعلی، نویسنده و پژوهشگر ادبیات داستانی در یادداشتی با عنوان «غمنامه‌ای برای مراسم نقد و بررسی کتاب» که در اختیار عرصه گذاشته نوشته است:

این ماجرای مراسم نقد و بررسی کتاب‌ها مدتی است چنان آزاردهنده شده که من یکی، اگر ناشری، نهادی، کارگزاری زنگ بزند و به عنوان منتقد و کارشناس برای نقد و بررسی کتاب به جلسه‌ای دعوتم کند، واقعاً درمی‌مانم که چه بگویم. اگر چنین تلفنی یا دعوتی بشود، به‌طور جد و واقعاً قلبی، غمگین و متأسف می‌شوم که پاسخ مثبت بدهم و به آن جلسه پا بگذارم. چرا؟ چون تصور این‌که بخواهم برای دو سه نفر، آن هم بستگان و دوستان نزدیک نویسنده صحبت کنم، تنم را می‌لرزاند.

بدتر از همه، وقتی است که مجبور باشم اگر عیبی به نظرم رسیده ، آن را نگویم، (یا به‌طور غیرمستقیم بگویم که اغلب هم رمزگشایی نمی‌شود) و این معضل و محافظه‌کاری ناگزیر، به این دلیل که طرف، نزد همسر یا بستگان نزدیک و دوستان و مخصوصاً ناشرش خراب نشود، فعلاً شده کار اغلب منتقدان مطرح و غیرمطرح در این‌گونه جلسات کسالت‌آور و استرس‌زا.

اتفاق تراژیک دیگر در این جلسات که منتقد و کارشناس آبرومند را سکه یک پول می‌کند، آن است که اگر برای جلسه، تبلیغ مناسب شده باشد و ده نفر جمع شده باشند، وسط صحبت‌ها، ناگهان نصف جماعت، عطای جلسه را به لقایش ببخشند و با وضع و حالتی کج و معوج، جمع را ترک کنند. آن وقت تو می‌مانی با آن دو سه نفر دوستان و بستگان نویسنده و صندلی‌های خالی و فضای سرد و حقارت‌بار جلسه و یک عکاس که معمولا برهم‌زننده تمرکزهاست و یک خبرنگار جوان که معمولا با گوشی‌اش بازی می‌کند و بنابراین از کلیت بحث سر درنمی‌آورد و ماهیت و محتوای اصلی صحبت‌ها را منتقل نمی‌کند.

فاجعه وقتی تکمیل می‌شود که ببینی عکاس برگزارکنندگان جلسه، سعی می‌کند از زاویه‌ای عکس بگیرد که صندلی‌های خالی معلوم نشود و برای این کار، افراد را دائم با خواهش و تمنا از این صندلی به آن صندلی جابه‌جا می کند.

چنین است که اغلب این مراسم نقد و بررسی کتاب (نه مطلقاً همه‌شان) چندی است با دو سه نام تکرای و حرف‌هایی به مراتب تکراری‌تر، به صورتی کاملاً نخ‌نما انجام وظیفه می‌کنند تا لااقل در خبر گزاری‌ها (عرصه اگر باشد که چه بهتر!) مطرح شوند و معلوم نیست عملکردشان بازخوردی هم دارد یا نه.

بر این اساس، باید برای نویسندگان جوان دل سوزاند که به همین مجال اندکِ بازخورد اثرشان، دل‌خوش و راضی‌اند و واقعاً هم وظیفه همه است که آن‌ها را به شکلی صحیح یاری و حمایت کنند، اما باید قبول کرد این وضعیت ناصحیح و اسف‌بار و شکل دروغین انعکاس آن در رسانه‌ها که آن را مهم جلوه دهند، به ضرر نویسندگان جوان است و آن‌ها را وقتی چند روز گذشت و آب از آب تکان نخورد، از آینده‌شان دلزده و مأیوس و ناامید می‌کند. و همه این‌ها به گردن آن ناشری است (البته نه همه‌شان) که می‌خواهد برای محصولش تبلیغ شود.

واقعاً چه اصراری است که دروغ بگوییم و چیزی را که نیست، هست جلوه دهیم و با آب و تابِ ساختگی، از مراسمی سخن بگوییم که خودمان می‌دانیم انتظارمان را برآورده نکرده هیچ، توی ذوق‌مان هم زده است!

چرا نمی‌خواهیم قبول کنیم که این‌طور جلسات ، به این شکل قرون وسطایی‌اش دیگر منسوخ شده و ما باید در این زمینه، به رفتارهای جدیدِ مبتنی بر واقعیت‌ها فکر کنیم و روش‌هایی نو برای این موضوع مهم و ضروری در جهت تشویق و راهنمایی جوان‌ها، به وجود آوریم!؟

آیا سخت است که بپذیریم این‌طور جلسات باید کاملا «خصوصی» باشد و در آن‌ها، حرف‌های صریحی زده شود و حرف‌ها، راهنمای نویسنده باشد برای کارهای بعدی‌اش؟

اگر بشنوید که در برخی از این جلسات، چه حرف‌هایی از منتقدانِ انتخاب‌شده درمی‌آید و انعکاس خبری هم پیدا می‌کند، مو بر تن‌تان سیخ می‌شود.

در یکی از آن‌ها، منتقد، نویسنده را از روی دوستیِ افراطی یا مصلحتی و یا ایجابی، با نامدارانی از ادبیات جهان مقایسه کرد که اگر بگوییم قیاس کاملاً «مع‌الفارق» بود، واقعاً درست نیست و توهین به این اصطلاح عربی است. در واقع باید گفت شرم‌آور و قابل تعقیب بود.

یا نویسنده‌ای الفبای داستان‌نویسی را رعایت نکرده و دائم در اثرش دخالت‌های بی‌جا و من‌درآوردی کرده، منتقد، او را با «کوندرا» و ابداعاتش در بر هم زدن اصول داستان‌نویسی و دخالتش در سیر ماجراهای رمان مقایسه کرده است. نویسنده‌ای دیگر، فصل‌بندی‌های رمانش اساساً غلط است و معلوم است که نمی‌داند تفکیک رویدادهای رمان بر چه اساسی است. منتقد، او را با «فوئنتس» و «رولفو» مقایسه می‌کند و … . یک نویسنده دیگر، در ناکجاآبادی دیگر، فرق بین اول و دوم و سوم‌شخص را نمی‌دانست و ماجراهای رمانش را با شیوه‌ای من‌درآوردی روایت کرده بود، امّا منتقد برای توجیه کار او، این شیوه را به یک اصل مهم در روانشناسی و ابتکار در روایت ماجرا به مدد تخیل و ناخودآگاه، ربط داد و چنین است که وقتی در روایت اول‌شخص او، پستچی، زنگ درِ خانه‌ای را می‌زند، ما، برخاستنِ خانم خانه از سرِ سفره و عجله او برای باز کردنِ در را هم باید از زبان همان اول‌شخص، یعنی پستچی بخوانیم، زیرا منتقد توجیه کرده که در این اصل روانشناسی، شخصیتِ مفروض می‌تواند چنین تخیل و تصوری از پشت در نسبت به درون خانه داشته باشد، چون خودش وقتی پستچی نبود، و پستچی، زنگ خانه‌شان را زده بود، همسرش چنین برخاستنی و چنین عجله‌ای برای باز کردن در بروز داده بود و این در ناخودآگاهِ او حک شده. طبیعی است وقتی نویسنده چنین تصوری دارد، شخصیتِ درون خانه‌اش هم زن خواهد بود، وگرنه چه دلیلی وجود دارد که بازکننده در حتماً زن باشد؟

آن منتقد از این هم فراتر رفته، توجیه کرده که در جامعه مدرن، که دنیا دهکده جهانی نام گرفته، همه از کوچکترین رفتار یکدیگر آگاهند و چون رفتارها شبیه به هم شده، راوی می‌تواند حدس بزند که دیگران، حتی در آن سویی که دیده نمی‌شوند، چه می‌کنند. او با این توجیهات، دانشِ روانشناسی و جامعه‌شناسی نویسنده را هم بالا شمرده و آن را نقطه عطفی در اثر دانسته بود.

واقعاً نتیجه این رفتارها چیست؟ آن هم در برابر چند نفری که خودشان همه این چیزها را در کتاب‌ها خوانده­‌اند؟ و نویسندگان در این میان، چه گناهی دارند که باید از همین پله­‌های اول، عملکرد خود را موجه بیانگارند و اشتباه­‌ها در وجودشان نهادینه شود.

واقعاً این منتقدان بر چه اساسی مرتکب چنین «اغراق»­هایی می­‌شوند و بعدها جواب وجدان خودشان را چگونه می­‌دهند؟ از پول هم که خبری نبود و نیست تا بگوییم به خاطر پول! فقط شاید کتابی از خودشان در آن انتشارات، در نوبت بررسی است که به خاطر تأیید شدن آن، مجبور به تملق‌گویی برای کتاب تحت بررسیِ آن ناشر می­‌شوند. شاید هم عشق به تریبون آن‌ها را  از خود بی‌خود می‌کند.

به هر حال، هر چه باشد، وضعیت کنونی این جلسات، ماحصل این‌طور رفتارهاست و همین است که حضور مردم در این‌طور مراسم به تعداد انگشتان یک دست و تیراژ کتاب‌هایمان به پنجاه و صد رسیده است.

این رفتارهای غلط، اندیشه‌های بی‌پایه و حرف‌های ناجوری که در چنین فضاهایی از سوی عده­‌ای متوهّم صادر شده و می­‌شود (و جوان‌های بااستعداد را گمراه می‌کند) بالاخره باید روزی ثمر می­‌داد که آن روز، اکنون است. و نتیجه­‌اش هم قربانی شدنِ مظلومانه استعداها و امیدهای آینده ادبیات داستانی و شعر این سرزمین، و از همه مهم‌تر، دور شدنِ تدریجی منتقدان واقعی و اصیل از این نوع بطالت­‌ها و حقارت­‌ها؛ آخرش هم بی‌نصیب ماندنِ جوان‌های تازه به میدان آمده از راهنمایان دلسوز.



دیدگاهها بسته شده است.