«علی بیمحابا خود را به خانه همسایه میرساند. وقتی دستپاچگی زن همسایه را میبیند و پیرزنی را که در آتش در حال سوختن بود، بهسرعت گاز پیکنیکی را برمیدارد. گاز پیکنیکی را با خود به خانه خاله میبرد تا از بالکن به بیرون بیندازد اما بالکن خانه حفاظ داشت و گاز پیکنیکی رد نشد. موج گاز و شعله علی را میگیرد. او میسوزد؛ خیلی فجیع و زیاد. پسرخاله و دخترخاله علی که وحشت کرده بودند سعی میکنند آتش را خاموش کنند اما خیلی مثمرثمر نبود تا این که همسایهها باخبر میشوند.»